چندی بود که وقتمان زیاد بود و هر روز می آمدیم و میزریدیم ! اما حال معنای واژه ی شیرین وقت ندارم را زیباتر درک میکنیم !
بگذریم ... ! این چند وقته کلی خبر شنیدیم !
سه شنبه ی هفته ی پیش بود که بر اثر عارضه ی کوفت کردن بسیار دل درد گرفتیم ! ( صبحانه تخم مرغ و آب هویج !) سر کلاس درس شیرین دینی بودیم که دیگر امان نیآوردیم و به معلم عزیز تر از جان گفتیم که ما در حال فوتیم ! ایشون هم هیچ به ما التفات نفرمود ! دوباره گفتیم معلم جانا ! شکم مبارک به غایت درد گرفته و الآن است که بترکد ! باز هم آن پیر دانا به ما التفات نفرمود ! دوباره تکرار فرمودیم : ای معلم خرفت ! مردم ! بذار برم ! ( این دفعه اجازه داد !) ... بالاخره ؛ بعد از دو ساعت تحمل دل درد دیدیم نه ! فایده ای ندارد ! باید به سراغ حکیم باشی برویم ! حکیم باشی به این نتیجه رسید این بنده حقیر معده شان مشکل دارد ! در نتیجه برای ما یه سرم نمکی و یه آمپول هیوسین تجویز فرمودند ! اما از آنجائیکه ما خود تا به حال آمپول نزده و ننه مبارکه ، که ما را به درمانگاه برده بودند شخص شخیص شان هم همانند ما از آمپول به اندازه...می ترسیدند از عمل کردن به حرف حکیم باشی سرپیچی کردیم و آمدیم به منزل ! حدود پنج الی شش ساعت درد کشیدیم تا ساعت نه ! که سریال دوس داشتنی سرزمین بادها توسط شبکه سه سیما پخش شد ! و ما به برکت این فیلم مهیج خواب رفتیم و صبح حالمان خوب شد و دوباره راهی مکتب خانه گشتیم !!!!
جمعه ای تشریف بردیم خانه ی پسر عمه جان تا تخم شترمرغ نوش جان کنیم ! همه بودن ! فری ، نینا و بقیه ی فک و فامیل محترمه ! تقریبا بیست نفر بودیم ! جایتان خالی ! آنقدر خوردیم تا احساس خفگی کردیم ! بعدش هم رفتیم با جماعت طفلان دبرنا بازی کردیم ! ( البته همه جماعت طفل نبودن ! از 8 ساله تا 58 ساله !!! ) سپس تا آنجایی که می توانستیم چرت و پرت گفتیم و خندیدیم !
شنبه ای هم اونقده درس و انتحان و مشق و تکلیف و کلاس و غیره و غیره داشتم که وقت نکردم بیام واستون بزرم !!!! ( شرمنده !)
حالا هم که اومدیم چیزی به مخ مبارک نمیرسه !
راستی چند روز پیش سالگرد فوت ( نه ازدواج ) یکی از معلم هام بود ! خدا بیامرزتش ! خیلی معلم خوبی بود ! اسمش هم مجتبی بود ! وقتی فهمیدم که یه سال از فوتش میگذره اصلا باورم نمیشد ! انگار همین پارسال بود !!!! ( بیخیال ! این زمان لامروت خیلی تند میگذره !) لطفا برای شادی روحش صلوات بفرستین ! ( اللهم صل علی محمد و آل محمد !)
اصلا بیاییم در مورد مرگ صحبت کنیم !
مرگ چیه ؟
مرگ چطوره ؟
مرگ واسه چیه ؟
مرگ کی میاد سراغمون ؟
کی میشه که ما مشتاق مرگ میشیم ؟
چرا عمده و اکثرمردم از مردن میترسند ؟
مرگ چیه ؟
1 ) این خیلی سوال ساده ایه ! مرگ یعنی اینکه قلبت از حرکت بایسته ! مرگ یعنی اینکه مخت از کار بیفته ! مرگ یعنی نبضت برای ابد استراحت کنه !
2 ) البته یه نوع مرگ دیگه داریم که قلب مبارک هنوز می تپه ، سلول های خاکستری محترم هنوز در فعالیت اند و نبض عزیز هم هنوز داره کار میکنه ! اما تو توی این دنیا نیستی !
مرگ چطوره ؟
1 ) شرمنده تا حالا نمردم ! اما اگه بخوام براساس فیلم ها بگم ؛ خیلی عجیب یا خیلی ترسناک یا خیلی خوب ! ( اسکل شدی ؟)
2 ) اگه بخوام براساس دینمون براتون بگم ؛ خیلی سریع ، بدون مهلت ! ( برای انسان های بد مانند رفتن از یک کاخ به مکانی خراب و ویران و برای آدم خوبا یعنی رهایی از درد و سختی و رفتن به سوی آسایش و زندگی جدید و خوب !)
مرگ واسه چیه ؟
1 ) خوب واسه اینه که اگه مردم نمی مردن زمین پر میشد از آدم های جورواجور ! ( این هم از فوائد مرگ !)
2 ) شاید به این دلیله که امیدی هست که این آدم بد هم یه روزی میره و ما از شرش راحت میشیم !
3 ) یا اینکه برای اینه که ما بفهمیم اومدیم یه تست بدیم و بریم ! وقت امتحان هم معلوم نیست و برای همه یکسان نیست ! پس این وفت و بیخودی هدر ندیم و هی نیاییم وبلاگ مون رو آپ کنیم !
مرگ کی میاد سراغمون ؟
1 ) اینو دیگه باید از حضرت اجل عزیز بپرسین !
2 ) شاید وقتیکه خوشی بزنه زیر دلمون !
3 ) یا اینکه زمانیکه یادمون بره اینجا یه بازه ی کوچیک از زندگی ماست !
کی میشه که ما مشتاق مرگ میشیم ؟
1 ) وقتیکه زندگی مزخرف میشه !
2 ) وقتیکه توی دنیا بودن ارزشی نداره و ...
3 ) ( وقتیکه مخمون قاطی بکنه !)
چرا عمده و اکثر مردم از مرگ میترسن ؟
1 ) چون فراموش کردن که اینجا جایی واسه ی موندن نیسته و فقط یه گذرگاه !
2 ) چون نمی دوننن چی در انتظارشونه !
3 ) چون این دنیای کوفتی خیلی باحاله و دل کندن ازش ...
4 ) من دیگه مخم قد نمیده !
باحال نوشت : دعا کنین من امشب نمیرم ! ( و خواب مردن هم نبینم !)
عسل نوشت 1 : ما اصلا در ابتدای مطلبمان قصد توهین به پزشکان عزیز را نداشتیم و هنوز هم معتقدیم که پزشک محترم درست تشخیص دادن و ما باید تزریقاتی ها را ...
عسل نوشت 2 : ما به شدت به این سریال موهیول خان علاقه و ارادت کامل داریم و بسیار ممنونیم از شبکه ی سه سیما که به جای پخش فیلم های بیخود زندگینامه ی موهیول خان و جومونگ جان رو واسه ی ما پخش میکنن !
عسل نوشت 3 : اگه یارانه ها رو نمی ریختن ما جمعه ی پیش دور هم جمع نمیشدیم !
راستی یادمان رفت از برادر عزیزمون مهران مدیری تشکر کنیم بابت این فیلم باحالش ! ما که با خانواده دیدیم و کلی حال کردیم ! البته با بچه کوچیک نبینین ! جیزه !
........................................................................................................................................................
اینم داستان همون قورباغه ها !
روزی روزگاری ؛ یه دسته قورباغه داشتن توی یه جنگل بپر بپر میکردن تا به برکه ای برسن !
ناگهان دو تا از قورباغه ها توی یه چاله ی بزرگ می افتن !
قورباغه ها دور چاله جمع میشن و هی میگن که : شما نمی تونین خودتون رو نجات بدین و ...
بعد از یه ساعت بپر بپر یکی از اون دو تا قورباغه ای که توی چاله افتاده بود میمیره !
بقیه قورباغه ها سعی میکنن کاری بکنن که اون قورباغه ای که زنده مونده بود و داشت توی چاله بپر بپر میکرد دست از پریدن برداره ! تا اونا هم بتونن به راهشون ادامه بدن !
اما بعد از چند دقیقه قورباغه ای که توی چاله افتاده بود با یه جهش فوق العاده از توی چاله بیرون میاد !
همه ی قورباغه ها که خیلی متعجب بودن ، دور اون قورباغه هه جمع میشن !
تازه بعدش میفهمن که قورباغه هه کر بوده و فکر میکرده که اونا دارن تشویقش میکنن !
عسل نوشت 1 : حرف مردم باد هواست ! اصلا اهمیت نده ! به بپر بپرت ادامه بده !
عسل نوشت 2 : حرف منو گوش بده !
عسل نوشت 3 : همه میخوان که تو رو از سر راهشون بردارن ! ( این جا منظور از همه ، همه نیست ! ) پس مواظب خودت باش !
عسل نوشت 4 : دست از تلاشت بر ندار ! یه روزی از چاله بیرون میایی !
ادامه مطلبم برو !!!!
:: بازدید از این مطلب : 794
|
امتیاز مطلب : 318
|
تعداد امتیازدهندگان : 91
|
مجموع امتیاز : 91